روابط عمومی پردیس شهید صدوقی دانشگاه فرهنگیان کرمانشاه گزارش می کند:
سلام عزیز برادرم ...سلام شهیدبی نشان
ساعت 8 صبح هفتم دی ماه 1401 کرمانشاه پردیس شهید صدوقی دانشگاه فرهنگیان کرمانشاه...
چشمان ما به در است ... چند روز است چشمان ما برای آمدنت به در است . خدا بداد دل مادرت برسد چند سال چشم براهت بود ...
صبح که به پردیس شهید صدوقی کرمانشاه وارد شدم همه جا را مه گرفته بود .روی دیوار زده بودند: میهمان داریم . خوش آمدی قهرمان... ما میهمان داریم . ما میزبان شهید گمنام هفده ساله ای هستیم که از جزیره مجنون و عملیات خیبر 64 برگشته است ...در ذهنم جای میزبان و میهمان عوض می شود... شاید هم ما میزبان نیستیم شاید این شهید گمنام می آید تا نصیب ما را از « ...عند ربهم یرزقون» بدهد . قرار است ما میهمان سفره شهید شویم .
****
هوا سرد است منهای 4 درجه ... شروع مراسم از 9 صبح اعلام شده اما از یک ساعت قبل تر آمدند ... آمدند آنانی که عاشق بودند و دلسوخته ... کوچک و بزرگ ... از طفل شیرخوار آمده تا هفتادساله ها... آحاد مردم عشایر نظامیان دانشگاهیان و...
****
عکس شهدا همه جا هست . انگار آنها هم چشم به راه آمدن عزیز ما هستند . دانشجویان در ورودی پردیس موکب زده اند و به حضار چای و نبات می دهند . بوی عود و اسفند همه جا را پر کرده ...بعضی ها با خودشان گلاب یا خرما یا گل آورده اند ..صدای چمری دل آدم را می لرزاند... ساعت از 9 گذشته است و هنوز چشمان ما بدر ...
****
حواسم پرت طفلی میشود که در آغوش مادر دانشجومعلم اش است که صدای مارش نظامی چشمان مرا به تابوت در پرچم پیچیده ات هدایت می کند ...
و می آیی... آری می آیی
با شکوهی خاص ...بر سر دستان مردانی که وقت رفتنت شاید شیرخوار بوده اند یا هنوز به دنیا نیامده بودند . می آیی و تمام فضا را از عطر بودنت پر می کنی . می آیی و زمین نفس می کشد . کاج های مسیرت رکوع می کنند . با گل باران شدنت بهار می شود سرما نیست مه از بین رفته و در گوش من صدای لبیکت به هل من ناصرینصرنی مولا طنین انداز می شود . بعضی ها بلند بلند گریه می کنند و بعضی ها در دل ... می آیی و حضورت صبح روشن پردیس شهید صدوقی می شود . خوش آمدی عزیز برادرم خوش آمدی
****
زهرا السادات دکلمه ای از جانب دانشجویان می خواند و سپس تابوتت بر روی دست ها می چرخد. ابتدا مردها و بعد زن ها ... تابوتت بر دوش عاشقانت است هر کس بجای کسی برایت مویه می کند...جای مادرت جای خواهرت جای پدرت جای برادرت ... تابوتت در جایگاه قرار می گیرد و عطر قرآن و روضه حضرت زهرا (س) فضا را معطر می کند. رئیس دانشگاه آمدنت را خوشآمد می گوید و از هفده ساله بودنت و پشت پا زدنت به زیبایی های دنیا حرف می زند . از اینکه چقدر بزرگی و ما چقدر در برابرت احساس کوچکی می کنیم . و بعد .. از همرزمانت کسی با موی سپید روایت روزهای جنگ و مردانگی ات را می گوید .
****
حرف ها تمام می شود و بر سر دست عاشقانت پس از اقامه نماز میت در جایگاهت آرام می گیری ... اشک ها بر مزارت تمامی ندارد و با آمدنت پردیس ما رنگ دیگری گرفته است . کم کم محوطه پردیس خلوت می شود و در ذهنم صدای شهید آوینی تکرار می کند:
-
ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد ،آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟
خداحافظ و بعد از این مرا دیگر نخواهی دید
خبر این بود آری ! یک پرستو از قفس کوچید
غروب سرد پاییز و سبدهای پر از سیبت
همان جایی که مجنون بود و آن سرو و درخت بید
کمی دیر آمدی اما غزل از چشم تو می ریخت
سلامت دادم و دستت به رویم عطر گل پاشید
میان باد و آتش از هیاهوی خزان گفتیم
تو طوفانی ولی یک آن خیالت آشنا خندید
نگاهم در نگاه تو، صمیمانه تر از هر روز
که دستی آمد و نا گاه تو را از آسمانم چید
به یکباره تنم یخ زد، نبودی من نمی دیدم
و باران بود می آمد، زمین هم گاه می لرزید
عبور سال و ماه و انتظاری سخت طولانی
ببین با این دل غمگین عزیز من چه ها کردید ؟
دوباره با شکوهی خاص دیروز از سفر آمد
همان یوسف ، همان عاشق صدایش در زمان پیچید
سلام و یک خداحافظ، تمام فرصتم این است
پس از سی سال یک هدیه، پلاکم را نمی خواهید؟
سلام عزیز برادرم ...سلام شهیدبی نشان 14